این اولین باره که من اِنقدردیوونــه ی بــارون و پــاییزم توفرق داری باهمه دنیامن عاشق این حس تبعیضم
פֿــیــره بـــﮧ مرבمــ نشسـتــﮧ اَمـ
...تنهـاے تنهـا...
نــﮧ کسـے حالمـ را مـے پرسـב
نــﮧ کسے هوایـمـ رآ בآرב
عیـبـے نـבارב!
سآلهآست بــﮧ ایــטּ زنــבگـــے عآבت کرבه امـ
...تنهـاے تنهـا...
نــﮧ کسـے حالمـ را مـے پرسـב
نــﮧ کسے هوایـمـ رآ בآرב
عیـبـے نـבارב!
سآلهآست بــﮧ ایــטּ زنــבگـــے عآבت کرבه امـ
خـ ـرابـ کـ ـرבے هـ ـرچـــے از عشـق کشیـــدم
بـבیـش اینــہ،בیگـہ بــہ سمتـش نمیـ ــــــرم
عجـب طـ ـالـعِ نحــســـے دارم،
בلخـ ـوش بــہ کـامِ تـه سیـگارم...

بـבیـش اینــہ،בیگـہ بــہ سمتـش نمیـ ــــــرم
عجـب طـ ـالـعِ نحــســـے دارم،
בلخـ ـوش بــہ کـامِ تـه سیـگارم...
برایِ هر اتفاقی ...
میتوان پاسخی یافت ...
جز برایِ رفتنهای نابهنگام ...
شاید رفتن ، خود پاسخِ یک اتفاق است ...
هیچکس نمیداند ...
جز آنکه رفته است ...
میتوان پاسخی یافت ...
جز برایِ رفتنهای نابهنگام ...
شاید رفتن ، خود پاسخِ یک اتفاق است ...
هیچکس نمیداند ...
جز آنکه رفته است ...
شبی از سوز دل گفتم قلم را
بیا بنویس غم های دلم را
گفتا برو بیمار عاشق
ندارم طاقت این همه غم را
خـَ ــرآبـَم
هـَ ــمـآنـَنـב جـوآنــی کـﮧ لـحظــﮧ اِعـــבآم بـﮧ گـِ ــریـﮧ مــآבرش میخــــنـבב!
خــآطــِرَش آمــَد بچـگــےاَش گـُ ــفتــﮧ بــود:
خـَ ــنـבه اَت آرامــَ ــم میـکـُ ـنـــב
هـَ ــمـآنـَنـב جـوآنــی کـﮧ لـحظــﮧ اِعـــבآم بـﮧ گـِ ــریـﮧ مــآבرش میخــــنـבב!
خــآطــِرَش آمــَد بچـگــےاَش گـُ ــفتــﮧ بــود:
خـَ ــنـבه اَت آرامــَ ــم میـکـُ ـنـــב
گاهی باید دستاشو بگیری تو دستت و ...
فقط یه جمله بهش بگی:
"من واسه یه لحظه بیشتر با تو بودن حاضرم همه دنیا رو بدم"
دیــــــــــــــــ وونـــ ه دیوونـــــــــــــ تـــ م

فقط یه جمله بهش بگی:
"من واسه یه لحظه بیشتر با تو بودن حاضرم همه دنیا رو بدم"
دیــــــــــــــــ وونـــ ه دیوونـــــــــــــ تـــ م

هوا که سرد میشه
باید مخاطب خاصت رو بغل کنی
بری زیر پتو !
وگرنه هوا بیکار نیست
که سرد بشه !
باید مخاطب خاصت رو بغل کنی
بری زیر پتو !
وگرنه هوا بیکار نیست
که سرد بشه !

ﻣﺤـــﮑﹷــــﻢ ﺗﹷـــﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﹷــــﻢ ﮐـــﻪ
ﺑﹷـــﺮﺍﯼ ﺗﻨــﻬﺎ ﻧــﺒﻮﺩﻧﹷـــﻢﺁﻧﭽـــﻪ ﺭﺍ ﮐــــﻪ ﺍﺳـــﻤﺶ ﺭﺍﻏــﺮﻭﺭ ﮔــــﺬﺍﺷﺘــــﻪ ﺍﻡ
ﺑﹷــــﺮﺍﯾﺖ ﺑــﻪ ﺯﹶﻤﯿـــﻦﺑﮑــــﻮﺑـﹷـﻢ
ﺍﺣـﺴــﺎﺱ ﻣﹷـــﻦ ﻗﯿﻤﺘــﯽ ﺩﺍﺷــﺘــــ ،
ﮐــــﻪ ﺗــــــﻮﺑﹷــــﺮﺍﯼ ﭘﹷــــﺮﺩﺍﺧــﺖ ﺁﻥ ﻓﹷﻘﯿــــﺮ ﺑــــﻮﺩﯼ ....!

این هوا ، هوای دلگیریست ، فصل قلبم پاییزیست.
آسمان قلبم ابری است ، دلم گرفته ، این چه دردیست.
این چه دردیست که بی دواست ، با گریه هایم هم صداست، کسی نیست اینجا ، که آرام کند دلم را.
کسی نیست اینجا که پاک کند اشکهایم را ، بشنود درد دلهایم را.
از غم نمینویسم ، اما دلم پر از غم است ، از اشک نمینویسم اما آن قطره هایی که از چشمانم میریزد نامش اشک است.
من که حرفی نمیزنم ، بغض گلویم را گرفته ، پس بخوان درد دلم را ، دردی که بر روی کاغذ خیس نوشته ام ، تو که با غم بیگانه نیستی ، اگر امروز شادی فردا همنشین غمهایی ، تو که امروز از اشکهای من میخندی فردا خودت اسیر اشکهای چشمهایت خواهی شد.
چرا به بیراهه میروم ، دلم گرفته ، به دنبال آشیانه میروم ، آشیانه من کجاست ، دل من خسته و تنهاست ، کسی میشوند فریاد مرا ، نه عزیزم اینجا سرزمین غمهاست.
بگذار اشک بریزم نگو طاقت دیدن اشکهایم را نداری ، به خدا تو حال مرا نداری، تو جای من نیستی و قلب شکسته در سینه نداری ، این تنها راه آرامش است ،دلم گرفته، به خدا این تنها راه شکستن بغض کهنه است.
نمیدانی چه حالی دارم ، تمام لحظه هایم را با دلی گرفته میگذارنم ،میترسم دیگر معنی لبخند را ندانم…نگو که چرا از اشک مینویسم ، تو که خودت روزی اسیر غم ها بوده ای ، نگو که چرا اینقدر غمگین مینویسم.
آسمان قلبم ابری است ، دلم گرفته ، این چه دردیست.
این چه دردیست که بی دواست ، با گریه هایم هم صداست، کسی نیست اینجا ، که آرام کند دلم را.
کسی نیست اینجا که پاک کند اشکهایم را ، بشنود درد دلهایم را.
از غم نمینویسم ، اما دلم پر از غم است ، از اشک نمینویسم اما آن قطره هایی که از چشمانم میریزد نامش اشک است.
من که حرفی نمیزنم ، بغض گلویم را گرفته ، پس بخوان درد دلم را ، دردی که بر روی کاغذ خیس نوشته ام ، تو که با غم بیگانه نیستی ، اگر امروز شادی فردا همنشین غمهایی ، تو که امروز از اشکهای من میخندی فردا خودت اسیر اشکهای چشمهایت خواهی شد.
چرا به بیراهه میروم ، دلم گرفته ، به دنبال آشیانه میروم ، آشیانه من کجاست ، دل من خسته و تنهاست ، کسی میشوند فریاد مرا ، نه عزیزم اینجا سرزمین غمهاست.
بگذار اشک بریزم نگو طاقت دیدن اشکهایم را نداری ، به خدا تو حال مرا نداری، تو جای من نیستی و قلب شکسته در سینه نداری ، این تنها راه آرامش است ،دلم گرفته، به خدا این تنها راه شکستن بغض کهنه است.
نمیدانی چه حالی دارم ، تمام لحظه هایم را با دلی گرفته میگذارنم ،میترسم دیگر معنی لبخند را ندانم…نگو که چرا از اشک مینویسم ، تو که خودت روزی اسیر غم ها بوده ای ، نگو که چرا اینقدر غمگین مینویسم.
نظرات شما عزیزان: